دکتر زهرا حسینی روانشناس بالینی و رواندرمانگر کودکان
فرزند از ابتدای تولد تا ۲۱ سالگی، یعنی هنگامی که به لحاظ تربیتی از محیط خانواده دور میشود و از نظر رشد جسمی و اخلاقی ـ تربیتی به بلوغ نسبی میرسد، مراحل به هم پیوسته رشد و تربیت را پشت سر میگذارد. براساس تغییرات روحی، جسمی و عقلی که در انسان رخ میدهد، سه دوره تربیتی برای او نیاز است که پرورش وی نیز باید با شناخت ویژگیهای هر دوره صورت پذیرد.
این دوره، از پر مشغلهترین و یکی از حساسترین برهههای زندگی کودکی است. دورانی که بنا به حدیث نبوی، از یک تا هفت سالگی دوران امیری کودک است. از دیدگاه دین، کودک تا هفت سال اول زندگی سید و سرور است و به تعبیر رسول گرامی اسلام (ص) هم از این مرحله تربیتی «سیادت کودک» است.
این دوره که سن خوشی و بازی کودک است، از زمان تولد شروع میشود. کودک در اوان زندگی هنوز دنیای خود را نمیشناسد و به طور کامل با آن در ارتباط نیست. او نمیتواند کارهای شخصی خود را انجام دهد و از این جهت به سن رفع نیازها هم تعبیر میشود.
روان شناسان به دورهی تولد تا ۲ سالگی، سن حسی ـ حرکتی میگویند. از دو سالگی جستوخیز کودک اوج میگیرد و تمایل او به بازیها بیشتر میشود. او در این سن، از تمرکز طولانی در مسایل گریزان است و فوقالعاده به دنبال تنوع طلبی و آزادیخواهی است.
از دو تا سه سالگی، ارتباط کاملتری با محیط پیرامون خود پیدا میکند و کم کم قدرت تشخیص در او نمایان میشود، ولی همچنان از تصمیمگیری عاجز و به والدین متکی است.
اهمیت تربیت در سن ۱ تا ۷ سالگی، به این علت است که تقریباً شخصیت فرد در ۵ سال اول زندگی شکل میگیرد.
گزل روانشناس مشهور میگوید: «کودک در ۵ و ۶ سالگی، نسخه کوچکی از جوانی است که بعدها خواهد شد.» به عقیده آلپورت روان شناسان معروف: در حدود چهار ماهگی رشد و تقویت یادگیری کودک به حدی رسیده است که میتواند عادت سازشی و صفات اکتسابی داشته باشد. ارتباطش با محیط بیشتر میشود، تفاوتهای کموبیش تدریجی در الگوی شخصیت او پدید میآید و صفات تازهای کسب میکند. هرچه سن کمتر باشد، اثر عوامل محیطی در ذهن پا برجاتر و استوارتر است.
ناگفته نماند، آزادی کودک در هفت سال اول زندگی به معنی رها کردن او، دادن اجازه انجام اعمال مخاطرهآمیز یا خلاف ادب و بیتفاوتی نسبت به رفتارهای نادرست نسیت، بلکه یعنی نباید او را تحت فشار قرار داد یا کاری را که از توانش خارج است، به او سپرد. باید با ساماندهی اموری که میتواند انجام دهد، آزادی او را با کنترل منطقی همراه ساخت.
چه عواملی در تربیت و شکلگیری شخصیت کودکان دخالت دارد؟
یکی از عوامل، وراثت است، برخی خصیصههای جنیتیکی که از والدین به کودک منتقل شده، عامل بعدی عوامل محیطی است.
در ابتدا عامل خانواده و والدین است. زیرا اثرگذاری والدین به دلیل جایگاه ممتاز، تعامل بیشتر و نخستین مربی مرتبط با کودک، بیشتر از سایر عوامل اجتماعی است. اندیشمندان و کارشناسان علوم تربیتی و روانشناسی، با عبارت مختلف و در جاهای مختلف به نقش اساسی والدین و فضایی که در خانواده ایجاد میشود، در رشد اخلاقی و شخصیتی کودکان اشاره نمودهاند.
کارل یونگ یکی از روانشناسان غربی معتقد است: در مرحله کودکی، آنچه ممکن است شخصیت کودک خوانده شود چیزی نیست مگر انعکاس شخصیت و رفتارهای والدین او. پرواضح است که پس از آن، والدین نفوذ و تأثیر زیادتری بر شکلگیری شخصیت کودک اعمال میکنند؛ آنها میتوانند باشیوههای رفتاری خود نسبت به کودک، به رشد شخصیت او کمک کنند یا مانع آن بشوند. یعنی والدین در شکلگیری رفتارها و منش کودک دخالت زیادی دارند.
هورنای یکی دیگر از روانشناسان، رابطه اجتماعی موجود بین کودک و والدین را عامل اصلی رشد شخصیت کودک میداند و از نیاز کودک به ایمنی (نیاز به امنیت و رهایی او از ترس) و نقش آن در تعیین بهنجار بودن رشدشخصیت، سخن به میان آورده و معتقد است: امنیت روانی کودک کاملًا بستگی دارد به اینکه چگونه والدین با او برخورد کردهاند. اظهار نکردن محبت به کودک و فقدان فضای عاطفی، شیوه عمدهای است که والدین به وسیله آن، امنیت را تضعیف نموده و یا از آن جلوگیری میکنند.
کوپر اسمیت میگوید: در نتیجه تحقیقات به این نکته رسیدم پسرانی که از عزت نفس بالایی برخوردارند معمولًا دارای والدینی هستند که اعتماد به نفس و کرامت نفس، ثبات هیجانی و اتکای به خود از ویژگیهای شخصیتی آنان به شمار میرود و در مسایل پرورش و تربیت فرزندان، بین آنان و فرزندانشان توافق کاملی مشاهده میشود.
مطالعات کال دُوِلو همکارانش نیز درباره شکلگیری هوش در جریان تأثیر محیط خانواده نشان داده که کودکان باهوشتر معمولًا کسانی هستند که درخانوادههای صمیمی رشد کرده و از امکانات فرهنگی و تربیتی بیشتری برخوردارند.
بسیاری از اندیشمندان روانشناسی به ویژه آقای آلبرت بندورا اعتقاد دارند بیشترین یادگیریها و تأثیرپذیریهای افراد انسانی، از طریق یادگیری مشاهدهای و دیدن الگوها ارایه شده است. بر اساس نظریه ایشان هرچقدر الگوها از محبوبیت و جایگاه ارزشی ویژهای برخوردار باشند، تأثیرگذاری بیشتری بر الگوگیرندهها دارند. ایشان همچنین اعتقاد دارد والدین (پدر و مادر) به عنوان اولین الگو، بر شخصیت کودکان، اجتماعی شدن آنها، روشهای تعامل با دیگران، نحوه برخورد با مشکلات زندگی و مسایل اخلاقی کودکان تأثیر جدی و اساسی دارند.
لذا وقتی پدر و مادر به آموزههای اخلاقی التزام جدی داشته باشند و با فرزندان روابط عاطفی و اخلاقی محبتآمیز و مؤدبانه، دلسوزانه داشته باشند، بر فرزندان خود نیز اثر گذاشته و آنان را به سوی مسایل تربیتی سوق خواهند داد. علاوه بر اینها وقتی محیط خانواده، دوستانه، صادقانه، محبتآمیز و همراه با حس وظیفه شناسی و احترام بود، فضایی آرام و معنوی به وجود خواهد آمد و این فضا در آرامش روانی، شکوفایی استعدادها وهمچنین خلاقیت فرزندان مؤثر خواهد بود. زیرا یکی از شرایط عمده برای رشد عاطفی، ذهنی، فکری و روانی کودکان، محیط مناسب خانواده است که این فضا در خانوادههایی که ملتزم به حقوق متقابل و ارزشهای اخلاقی هستند، به وجود میآید. این گونه خانوادهها بیشترین شباهت را به خانوادهای که در روانشناسی به خانواده مقتدر معروف است، دارد. خانواده مقتدر بهترین نوع خانوادهها و بهترین الگوی تربیتی است.