کارلین فلورا
شش ماه پیش که پسرم را به کارولینای جنوبی پیش والدینم برده بودم، یک شب پس از اینکه چند ظرف را شستم، پدرم با صدای بلند گفت: «کارت خوب بود!» این یک شوخی طعنهآمیز به من بود. قبل از آن، خودم دو بار به پسرم گفته بودم «کارت خوب بود!» وقتی چند دانه توت تازه خورده بود و دوباره همان شب، پس از کمی تلاش، جوراب خودش را بالا کشیده بود. پسرم در آن زمان ۱۸ ماهه بود.
ماجرا را به خوبی میدانستم: والدینِ بچههای نسل هزاره آنها را به افرادی خودپسند، تحسینطلب و حقبهجانب تبدیل کرده بودند، چون همیشه آنها را پیکاسو و اینشتاین میخواندند. برای چه؟ من هم فرزندم را خیلی تحسین میکنم و اصلاً هم از این کار شرمی ندارم. وقتی پسرم بر طبلهای کوچکش میکوبد یا با پنسلهایش دیوار را خطخطی میکند، افتخار میکنم بگویم چقدر بااستعداد است. میخواهم لذت و محبتم را به فرزندم ابراز کنم که گامهای کوچکش را رو به جلو برمیدارد. نگاههای طعنهآمیز والدینم هم مرا از این کار وانمیدارد.
ما واقعاً در مورد تحسین چه میدانیم؟ برخی یافتهها و بیشمار توصیه را میتوان از طریق وبسایتِ انسانشناس زیستی، گوین دویر به نام پرنتینگساینسی یعنی علم بچهداری بهدست آورد، وبسایتی که برای افرادی نظیر من است: وقتی ما فرزندانمان را بهخاطر تواناییشان تحسین میکنیم نه بهخاطر تلاششان، آنها اینگونه نتیجهگیری میکنند که استعداد و نبوغ ویژگیهایی ذاتی هستند، نه مهارتهایی که میتوان آنها را پرورش داد و آموخت. تحسین غیرصادقانه میتواند این پیام را القا کند که والدین فرزندشان را درک نمیکنند. درضمن، تحسینی که فقط قضاوت میکند «کارت خوب بود!» خیلی تأثیرش کمتر از تحسینهای دقیقی است که میگویند بچه چه کاری را درست انجام داده است.
تحسین بیش از حد فرزندان (تو فوقالعادهای!) ممکن است این احساس را در آنها بهوجود آورد که استانداردهای شما خیلی بلندوبالا هستند، بهطوری که بترسند نتوانند همیشه آنها را برآورده کنند. این را روانشناسان، جنیفر هندرلانگ کرپوس از کالج رید و مارک لپر از استنفورد میگویند. تحسینِ آنها برای کارهای آسان هم باعث میشود بچهها شک کنند شما سادهلوحید (نمیدونی این کار چقد سادهاس؟) یا اینکه شما فکر میکنید آنها سادهلوح هستند. یافتهای جالب هم نشان میدهد که تحسین آنها برای چیزهایی که بهطور طبیعی از آن لذت میبرند اگر زیاد از حد انجام شود میتواند اثر عکس داشته باشد و بهجای انگیزهبخشی به کودک، او را دلسرد کند.
با انجام تحسین نادرست، واقعاً لایق این سرزنش جیمز تیلور، روانشناس دانشگاه سانفرانسیسکو بودم: «کارت خوب بود؟ چه تحسین تنبلانهای، چه تحسین بیارزشی، چه تحسین آسیبزایی… اگر میخواهی برای تحسینکردن، تنبلی به خرج دهی، لااقل بگو تلاشت خوب بود! چون حداقل با این حرف، تلاشی را که برای انجام کار خوبشان کردهاند تحسین میکنی… واقعیت این است که کودکان وقتی کاری را خوب انجام میدهند، نیازی ندارند کسی به آنها بگوید کارت خوب بود! این یک چیز بدیهی است… بهخصوص کودکان کمسنوسال را اصلاً نیاز نیست تحسین کنید.»
اما آیا منتقدان تحسین درست میگفتند؟ اولین نکته در چنین انتقادات تندی این است که تحسین تاثیر متفاوتی بر بچههای کوچک و بچههای بزرگتر دارد. مثلاً پژوهشی در سال ۲۰۰۷ به سرپرستی پل هِیستینگ نشان داد والدینی که فرزندان پیشکودکستانی را بهخاطر رفتار و آداب خوبشان تحسین میکنند، بچههایی با مهارتهای اجتماعی بالاتر دارند. این یافته مخالف باور تیلور است که پیشکودکستانی به تحسین نیاز ندارند. پژوهشی دیگر در سال ۱۹۹۷ به سرپرستی سو کلی در کالج لایکامینگ در پنسیلوانیا دریافت که دوسالههایی که مادرانشان آنها را تشویق میکردند تا به تنهایی به کاوش بپردازند، یک سال بعد مستقلتر از کودکانی بودند که مادرانشان در پژوهشِ اول تحسینشان نمیکردند.
در رابطه با تحسین بیشازحد هم الن وینر از کالج بوستن و برخی پژوهشگران دیگر دریافتهاند که بچههای کمسنوسال (کمتر از هفت سال) آنقدر پخته نیستند که به صداقت مادر یا پدر شک کنند، بدین معنا که احتمالاً برخلاف کودکان سنبالاتر، به مشکل «استانداردهای بلندوبالا» برنخورند.
نکته دوم در استدلال ضدتحسین پیچیدهتر بوده و درک آن دشوارتر است. پژوهشی به سرپرستی ادی بروملمن، دانشجوی دکترای روانشناسی رشد در دانشگاه اوترخت هالند که به تازگی منتشر شد، نشان میدهد که تحسین بیشازحد (تحسینی مانند «فوقالعاده زیباست!»، نه صرفاً «قشنگه!») میتواند برای کودکانِ دارای عزتنفس پایین آسیبزا باشد، درحالیکه برای کودکان دارای عزتنفس بالا مفید است.
این پژوهش فرضیه محققان را تایید کرد که والدین بیشتر کودکانِ دارای عزتنفسپایین را بیش از حد تحسین میکنند، تا کودکان دارای عزتنفس بالا. سپس کودکانی ۸ تا ۱۲ ساله را که همگی عزتنفسشان قبلاً نمرهدهی شده را به بازدید از یک موزیم هنری بردند. از بچهها خواستند تا از روی عکسها نقاشی بکشند و سپس یک فردِ فرضاً «نقاش حرفهای» کار آنها را بررسی کرد. در مرحله آخر، از آنها خواستند تا بهعنوان تمرین دوم نقاشیشان، از میان یک کار سختتر و یک کار نسبتاً آسان یکی را انتخاب کنند. تمام بچههایی که با هر میزان از عزتنفس، تحسینی اغراقی دریافت کرده بودند آن را صادقانه دانستند. اما همانطور که پیشبینی میشد، در میان بچههایی که عزتنفس پایینی داشتند، آنهایی که تحسین معمولی دریافت کردهاند بیشتر از دریافتکنندگان تحسین اغراقی سراغ چالش سختتر رفتند. از سویی دیگر، در میان کودکان دارای عزت نفس بالا، قضیه برعکس بود و دریافتکنندگان تحسین اغراقی بیشتر از سایر همنوعانشان سراغ کار چالشبرانگیز رفتند.
این مشاهده با عقل جور درمیآید، چون افراد دارای عزتنفس بالا عموماً تمایل به بهرخکشیدن کارهایشان دارند و به دنبال فرصتهایی هستند تا تواناییهایشان را نشان دهند. اما افراد دارای عزتنفس پایین از شکست میترسند و از موقعیتهایی که ممکن است بیمصرفی آنها را برملا کنند دوری میجویند.
مولفان این پژوهش مینویسند: «پس تحسین اغراقی میتواند موجب شود تا کودکان دارای عزتنفس پایین از تجربیات ضروری یادگیری دوری کنند و این فرایند ممکن است سرانجام یادگیری و عملکرد آنها را مختل نماید.» اما روی دیگر سکه پیچیدهتر است: «تحسین غیراغراقی میتواند ترس از شکست را در کودکان دارای عزتنفس پایین کاهش دهد و رفتار چالشجویانه را در آنها تقویت نماید، اما این نوع تحسین شاید نتواند در بچههای دارای عزتنفس بالا، انگیزۀ لازم را برای تعقیب چالشها فراهم نماید.»
اما آیا والدین واقعاً میدانند فرزندشان عزت نفس بالا دارد یا پایین؟ اگر نمیدانند، آیا باید او را بیازمایند و صفات تملقآمیز را بر اساس آن اضافه یا کم نمایند؟ من قطعاً نمیدانم فرزند دو سالهام چه احساسی نسبت به خود دارد و این امر دارای دلیل موجهی است. مولفان مینویسند: «با وجود اینکه کودکان کمسنوسال حسی ابتدایی از «خوبی» و «بدی» دارند، اما کودکان فقط از اواخر دوران کودکی میتوانند عزت نفس را شکل داده و ابراز کنند.» اگر پسرم فقط میتواند برداشتی از «خوب» یا «بد» برای خود شکل دهد، خوشحالم که او را زیادی تحسین کردهام. شاید من همین حالا عزتنفسی را در او پرورش میدهم که بعدها چنین آزمونهایی آن را خواهند سنجید.
این احتمال را برای بروملمن توضیح دادم. او گفت که این آزمایش انجام نشده است، اما تا حدی موافق بود و گمان میکرد که «تحسین اغراقی در اوایل کودکی شاید آسیبزا نباشد و میتواند حتی مفید هم باشد، چون کودکان کمسنوسال معمولاً تصورات مثبت غیرواقعبینانهای برای عملکرد آینده خود دارند. وقتی آنها با تحسین اغراقی مواجه شوند، شاید حس کنند میتوانند استانداردهای بلندوبالای درنظرگرفتهشده برایشان را برآورده کنند و به همین خاطر به دنبال چالشهای بیشتر میروند.»
پس پسرم احتمالاً تصوراتی مثبت برای عملکرد آیندهاش دارد. چه خوب! امیدوارم همینطور بماند. من خودم مسیری دیگر را دنبال کردم: زمانی که خانه والدینم را ترک کردم و به کالج رفتم، به محض اینکه دستم را بالا میگرفتم تا در صنف صحبت کنم، گونههایم میسوخت. بههمین خاطر دستم را بهندرت بالا میبردم. در دهه ۲۰ سالگی هم زمانی که رییسها مرا مستقیم خطاب میکردند این خجالت ادامه داشت. کاش عزتنفس بیشتری داشتم. افرادی را میشناسم که اعتمادبهنفسشان خیلی بیشتر از دانش یا هوششان است و بعید میدانم این قضیه در زندگی ضربهای به آنها زده باشد. پژوهشی اخیراً به سرپرستی جسیکا کندی که در آن زمان در دانشکده وارتون در دانشگاه پنسیلوانیا مشغول به کار بود، دریافت که افرادی که حتی در هنگام عملکرد بد در یک وظیفه محوله، از خود اعتمادبهنفس نشان میدهند، در نگاه دیگران افرادی ماهر و دارای جایگاه اجتماعی بالاتر مینمایند. برخی گلایه میکنند که امروزه بسیاری افراد اعتمادبهنفس بیش از حد دارند، اما بهنظر میرسد که این قضیه برایشان جواب میدهد.
این را هم نمیتوانم قبول کنم که کمبود عزتنفسم ربطی به کارهایی داشته که والدینم انجام داده یا ندادهاند. پس چرا بترسم که مبادا پسرم را تخریب کنم؟ بزرگسالان دیگری هم او را تربیت میکنند و نیز کودکان دیگر و همسنوسالانش. حتی خودش هم خودش را تربیت میکند و تمام اینها در دنیایی دایمالتغیر رخ میدهد.
در اینجاست که نکته سوم در استدلال ضدتحسین پدیدار میشود: نگرانی در مورد رفتار با فرزند نشاندهنده درک نادرست از موارد زیادی است که بر رشد کودک تاثیر دارند. بچهداری یک سازوکار دوطرفه است که هم محیط و هم ژنهای والدین و خود فرزند بر آن تاثیر میگذارند. حتی فرامطالعهای از اشلی کلار و همکارانش در دانشگاه ایالتی میشیگان که سایکولوژیکال بولتن در سال ۲۰۱۴ آن را منتشر کرد، دریافت که تاثیرات ژنتیکی ۲۳ تا ۴۰ درصد از واریانس میان سه معیار مربوط به رفتار بچهداری را تشکیل میدهند. این سه معیار صمیمیت، کنترل و انرژی منفی هستند که هریک با آیندههایی نظیر رفتار ضداجتماعی، اضطراب و سوءمصرف مواد ارتباط دارند. همانطور که میتوان انتظار داشت، صمیمیت پیشبینی از نتایج خوب است (نرخ پایینتر مشکلات رفتاری، اضطراب یا افسردگی، و نیز آمادگی و موفقیت آکادمیک بیشتر) و از نمودهای آن میتوان به ابراز محبت کلامی اشاره نمود. این یکی از قویترین شواهد موجود مبنیبر این است که ژنها نقش عمده در رفتار بچهداری و فرزند حاصل از آن دارند.
اما شواهد قابلتوجهتری هم تأیید میکند که ویژگیهای یک کودک چگونه بر سبک والدین تاثیر میگذارد. به بیان دیگر، جدا از تاثیر ژنها، خود بچه تعیین میکند که والدین چگونه رفتار نمایند. این یک حلقه بازخورد پیچیده است که در آن، زیستشناسی و رفتار درهمتنیدهاند و برای هر والدین و فرزندی تفاوت دارد.
این استدلالی به نفع رویکرد فردی است. «باید به خصوصیاتتان و آنچه آزارتان میدهد فکر کنید؛ سپس سبک و راهبردی از بچهداری توسعه دهید که مناسب خودتان و فرزندتان است.» این را کلار به من میگوید. «اگر سعی کنید کاری انجام دهید که طبق حس بچهداریتان طبیعی ننماید، انجام آن برایتان سخت خواهد بود و فرایند را برایتان استرسزا میکند. برخی چیزها را بهطور قطع میدانیم برای بچه خوب هستند و برخی چیزها هم بد هستند، اما فضای زیادی در این وسط برای تفاوتهای فردی وجود دارد.»
پس این تفکر که تحسین یا عدم تحسین بهتنهایی میتواند به موفقیت فرزندتان کمک کند غلوآمیز است. اما از سویی، کنت بریش، روانشناس کودک دانشگاه کرنل، اصرار دارد که مشکل اصلی سرزنش است. «من خیلی بچههای دلسردشده، عصبانی و ناشاد دیدهام. بچههای روحیهباختهای را دیدهام که حتی در مواجه با دلسردی خفیف هم نمیتوانستند تلاششان را حفظ کنند و نیز برخی دیگر که نگرشی حق به جانب پیدا کرده بودند. مقصر این امر نه تحسین، بلکه سرزنش است. بسیاری از این کودکان را بیش از حد مورد سرزنش قرار داده بودند؛ تعداد خیلی کمی از آنها با تحسین زیاد روبرو شده بودند.»
واکنش علیه عزتنفسِ غلوآمیز به این دلیل قوت گرفت که بهنظر میرسید تاثیری عکس دارد: کودکان نازدانه که همیشه مورد تشویق واقع میشدند درحالیکه بزرگ میشدند که نمیدانستند چطور خودشان رفتارشان را اصلاح کنند، نمیدانستند چطور با طرد یا شکست مواجه شوند. آنها فاقد عزم بودند و روانشناسان امروزه میگویند که عزم کلید اصلی موفقیت است. اما چگونه باید فرزندم را طوری تربیت کنم که احتمال موفقیتش را زیاد کند، درحالیکه نمیدانم در این دنیای سریعالتغییر چه چیز مورد نیاز است؟
من با نواختن ویولن کلاسیک و مطالعه سختکوشانه بزرگ شدم. در دانشگاهی بزرگ قبول شدم و از آن وقتی که به یاد دارم، همیشه نگران آینده بودهام: شوهرم دانشگاه را جدی نمیگرفت، موسیقی مینواخت و مینوشت بدون اینکه اهمیتی بدهد که نتخوانی بلد نیست، به جای دانشگاه به مکتب هنر رفت. او مدتهاست حسی همیشگی دارد که فردی خوششانس است و آیندهاش در هر صورت خوب خواهد بود. هر دوی ما شکستها و موفقیتهایی داشتهایم و تا جایی که بتوانم تمام فکتورهای موفقیت را در ذهنم یکجا کنم، میتوانم بگویم که موفقیتهای دنیویمان تقریباً برابر است. حال کدامیک از ما باید الگوی پسرمان باشیم؟ البته این که او یک پسر است شاید بر این قضیه تاثیر بگذارد. با دنبال کردن الگوهای من و شوهرم، مردان عموماً تواناییهایشان را بیشتر از آنچه زنان در مورد خود تصور میکنند، بالا میسنجند، حتی در آزمایشاتی که تواناییهایشان در اصل برابرند. اما دختران اجتماعیترند و دنیا به آنها کمک میکند. پسر من شاید به تحسین اضافی نیاز داشته باشد تا رفتار خوبی کسب کند، اما چه تحسیناش کنم و چه نکنم، احتمالاً در آخر نسبت به دختران همسنش اطمینانبهنفس بیشتری خواهد داشت.
تمام این دادهها مساله را تا حدی روشن میکند. از حالا سعی میکنم در تحسینم دقیقتر باشم و به تلاش پسرم در خرابکردن اثاث خانه اشاره کنم، نه استعداد ذاتی او برای انتخاب پنسلهای شمعی جالب برای انجام این کار. اما دیوارها متعلق به او هستند. فعلاً اجازه میدهم کارتون تماشا کند، یک شیرینی در دستِ درازشدهاش میگذارم و تبدیلشدن آهستهی لبخندش را به یک کدوی لبخندزن هالووین تماشا میکنم، تمرکزش را در حین رنگآمیزی میستایم و وقتی کارش تمام شد، او را تحسین مینمایم.
کلار میگوید «از تمام چیزهایی که ممکن است مشکلساز شوند، تحسینِ بیشازحد واقعاً چیزی نیست که والدین نگرانش باشند. واقعیت این است که فقط یک طور ممکن است تحسین کودکِ نوپا نتایج منفی داشته باشد: اینکه وقتی کاری انجام داد که دوست ندارید انجام دهد، به او بگویید کارت خوب بود!»
منبع: aeon