ندا نبوی دانشآموز صنف ششم «الف» لیسه پگاه
صبح است. در خواب شیرین غرق هستی. ناگهان صدای تیراندازی به گوشت میرسد. از خواب بر میخیزی و با خود میگویی؛ «وای خدا چه خبر است.» سریع میروی منزل پایین، میبینی برادران، خواهران و والدین تو یک جا نشستهاند و منتظر تو هستند. وقتی مادر تو را میبیند، میگوید: «دخترم بیا پهلوی ما بنشین.» تو هم میروی و پهلوی آنها مینشینی و زانوی غم بغل میکنی.
چند دقیقه همینطور میگذرد و به فکر فرو میروی که این چند دقیقه به اندازه چند ساعت میگذرد. تیراندازی تمام میشود. مادرت میگوید: «خدایا شکرت.»
بیشتر بخوانید: افغانستان خیالی من
تو میخواهی به اطاقت بروی و از پنجره اتاق بیرون را ببینی. کنار پنجره اطاقت ایستادهای و میبینی؛ سرک خون آلود شده است. برگهای سبز درختان بر روی زمین افتاده و تقریباً همه جا را خون گرفته است. بغض در گلویت گیر میکند و میگویی: «وای خدا، کابل خون آلود را نگاه کن!»
حالا آسمان آبی که قبل از درگیریها صاف و ساده بود، پر از دود شده است. فکر میکنی انگار آسمان هم میخواهد بر حال همهی ما از تهی دل گریه کند. چند دقیقه بعد پولیس میآید و منطقه را تصرف میکند تا کسی وارد آنجا نشود. بعد یک پولیس دروازه خانه را تکتک میکند. مادرت دروازه را باز میکند و پولیس به مادرت میگوید: «لطفاً از خانهی تان بیرون نشوید.» آن زمان است که تو شروع میکنی به گریه کردن. گریه میکنی و خودت را از همهچه خالی میکنی. بعد از چند دقیقه گریه کردن بالا میشوی و میبینی که خبرنگاران آمدهاند و در مورد حادثه معلومات جمعآوری میکنند. ناگهان دوباره بم انفجار میکند. اینبار تو هم به آن طرف اتاق پرت میشوی و شیشه پنجره اطاقت تکهتکه میشود. سرت به چیزی میخورد و بیهوش میشوی. بعد از چند دقیقه چشمانت را باز میکنی و میبینی اطاقت دگرگون شده است. تکههای شیشه شکسته، پراکنده به کف اتاقت افتاده است. بر میخیزی و وقتی که بالا میشوی یکباره چشمت به آینه کنج اطاقت میخورد. میروی کنار آینه ایستاده میشوی و میبینی پیشانهات خون شده است. بعد به سوی پنجره میروی و میبینی سرک از خون پر است. اینبار خبرنگاران هم با کمرههایشان در گوشه و کنار سرک افتادهاند.
بیشتر بخوانید: چرا باید تلاش کنیم؟
بازهم صدای آمبولانس، صدای فریاد همچنان به گوشت میرسد. وقتی از اتاق به پایین میروی، میبینی همگی کف سالون افتادهاند و تو هرچه آنها را صدا میکنی، آنها صدایت را نمیشنوند چون آنها رفتهاند، بدون هیچ خدا حافظی. رفتهاند پیش خدا.