شنبه , ۸ ثور ۱۴۰۳
خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام

آیا می‌توانیم میراث والدگری پدر و مادرهای‌مان را فراموش کنیم و والدین بهتری شویم؟

نویسنده: فیت هیل

بعد از اینکه بچه‌دار می‌شویم، با لحظات عجیب و غریبی در زندگی‌ روبه‌رو می‌شویم. در کشاکش رسیدگی به درس و مشق بچه‌ها، یا در بدوبدوهای رساندن آن‌ها به این کلاس و آن کلاس، یا کشمکش‌های لحظات خواباندن‌شان، ناگهان چشمه‌ای از رفتار والدین‌مان را از خودمان نشان می‌دهیم. گویی ناگهان طرز رفتار یا گفتار خاصی از خاطرات کودکی‌ به زمان حال نشت می‌کند و این بار کسی که آن را انجام می‌دهد ما هستیم.

من با هفده نفر از کسانی که چنین تجربه‌ای داشتند، کم یا زیاد، مثبت یا منفی یا خنثی صحبت کردم. برخی خودشان غافلگیر شده بودند که چطور ناخودآگاه همان جملات و عباراتی را تکرار کرده بودند که والدین‌شان در گذشته به کار می‌بردند. برخی دیگر می‌گفتند که همان تیک‌های فیزیکی خاص والدین‌شان را انجام داده‌اند: مثلاً نگاه خشنی که حاکی از عصبانیت بوده، یا نفس عمیقی که از فشار و استرس زیاد ناشی می‌شده است. اما همه‌ی مثال‌ها این‌قدر جزئی و ریز نبودند. بسیاری از افرادی که با آن‌ها مصاحبه کردم می‌گفتند که ناخودآگاه نگرش و منشی کلی را در پیش گرفته بودند یا ایرادگیر یا زیادی مداخله‌گرانه که به‌زعم خودشان بی‌شک از مادر یا پدرشان به آن‌ها رسیده بود.

برخی از این افراد واقعاً از این شباهت‌های رفتاری میان خود و والدین‌شان راضی بودند. اما اکثراً حداقل لحظه‌ای به خود آمده‌اند و نگران شده‌اند: بالاخره حتی افرادی که کودکی رضایت‌بخشی داشته‌‌اند هم بعضی کم‌وکاستی‌ها را از والدین‌شان به یاد دارند و صدالبته نمی‌خواهند همان را تکرار کنند.

اما این‌طور که پیداست، عبور از میدان ماین فرزندپروری بدون آسیب‌رساندن به فرزندان همیشه کار آسانی نیست؛ شاید ما ناخودآگاه از همان راهی برویم که والدین‌مان رفتند. یا شاید در مسیر دورشدن از اشتباهات آن‌ها مرتکب اشتباهات جدیدی شویم. به هر حال گویا میراث آن‌ها همچون پیشگویی است که خبر از کم‌وکیف والدگری ما می‌دهد. اما آیا انتقال عادات پدر و مادر به ما اجتناب‌ناپذیر است؟

تحقیقات نشان می‌دهند که گاهی اوقات گذشته واقعاً تکرار می‌شود. در مطالعات طولی که طی آن خانواده‌هایی را در طول چند نسل دنبال می‌کردند، محققان دریافتند که بین والدگری افراد و والدگری والدین‌شان همبستگی معناداری وجود دارد. آنچه روان‌شناسان «انتقال بینانسلی والدگری» می‌نامند هم درمورد الگوهای خوب صدق می‌کند و هم درمورد الگوهای بد، یعنی کسانی که در کودکی از ویژگی‌های مراقبتیِ مثبت همچون پذیرش، محبت و ارتباط راحت بهره‌مند بوده‌اند به احتمال بیشتری خودشان نیز همان ویژگی‌ها را خواهند داشت. بااین‌حال قابل درک است که چرا محققان معمولاً بر این متمرکزند که ویژگی‌های نه‌چندان خوب که در بدترین موارد شامل آزارگری جسمی و جنسی یا غفلت‌کاری و غیبت والدین است، چطور به نسل بعد منتقل می‌شوند تا بلکه به این مهم برسند که این چرخه را چطور می‌توان متوقف ساخت.

بیشتر بخوانید:

رفتار خشونت‌آمیز والدین با کودکان، به گذشته خودشان ارتباط می‌گیرد

رابرت پلومین: والدین می‌توانند رفتار کودکان را تغییر بدهند، اما شخصیت آنان را نه

شش اشتباه جدی رفتاری والدین که رشد شخصیت کودکان را تخریب می‌کند

والدین چگونه می‌توانند رفتارهای نادرست کودکان خود را تغییر دهند؟

یکی از دلایل شباهت نحوه‌ی والدگری ما و والدین‌مان به مفهوم یادگیری اجتماعی برمی‌گردد که خیلی ساده و سرراست است: ما از طریق مشاهده و تقلید از اطرافیان خود کارهایی را یاد می‌گیریم و گاه حتی بدون اینکه متوجه باشیم، این کارها را انجام می‌دهیم. به‌خصوص در لحظات آشفتگی، زمانی که خسته، عصبانی یا ترسیده‌ایم، شاید به آن رفتارهای نهادینه‌شده در اعماق خود برگردیم. این ناکامی‌ها را بارها و بارها از زبان افرادی که با آن‌ها صحبت کردم شنیدم. مارتا، مؤسس یک شرکت مسافرتی برای مادران، به من گفت که سعی می‌کند بیش از حد آمرانه رفتار نکند. مثلاً اگر پسرش در برابر شستن ظرف‌ها مقاومت ‌کند، او سعی می‌کند چیزی شبیه این بگوید «ببین می‌دانم که تو احساس می‌کنی این چیزی نیست که در حال حاضر بخوای انجامش بدی. دلیلش هم فکر می‌کنم مهم است». یا شاید حتی به این حرف پسرش گوش بدهد که چرا ترجیح می‌دهد بعداً این کار را انجام بدهد و درنتیجه با هم مصالحه کنند. ولی پاسخ خودکار او، به‌خصوص وقتی استرس دارد چیز متفاوتی است: «همین که گفتم می‌شود.»

چرخه‌ی والدگری به روش‌های دیگری نیز می‌تواند تداوم یابد. مطالعات نشان داده والدینی که همچنان به بدرفتاری‌هایی که در دوران کودکی با آن‌ها شده فکر می‌کنند ممکن است آن‌قدر حواس‌شان پرت و پراکنده باشد که از علایم ظریف آشفتگی فرزندان خود غافل باشند. والدینی که به دلیل بیزاری و اجتناب از احساسات منفی درد دوران کودکی خود را نادیده می‌گیرند یا کم‌اهمیت تلقی می‌کنند چه‌بسا متوجه وجود همان علایم هشداردهنده در فرزند خود نشوند. جی بلسکی، استاد بازنشسته توسعه انسانی در دانشگاه کالیفرنیا، از احتمال دیگری خبر داد: شاید والدینی که نمی‌توانند احساسات خود را به‌خوبی تنظیم کنند، کم‌تر به فرزندان خود برای انجام این کار پاداش می‌دهند و همین به‌نوبه خود باعث می‌شود که آن بچه‌ها کم‌تر بتوانند این ظرفیت را در خود پرورش دهند.

عادات والدین می‌تواند به نحوی غیرمستقیم نیز منتقل شود. بسیاری از عواملی که می‌توانند بر والدگری فرد تأثیر بگذارند، مثل وضعیت اجتماعی،اقتصادی، سلامت روانی و مشکلات مصرف مواد مخدر، اغلب بین نسل‌ها مشترک است. برخی از آن‌ها همچون تفاوت در خودکنترولی، سطح تحریک‌پذیری خلقی، اختلال بیش‌فعالی و نقص توجه و افسردگی و حتی می‌توانند تا حدی تحت تاثیر ژنتیک هم باشند. کودکان همچون یک لوح سفید به دنیا نمی‌آیند و نقش‌ونگاری از نسل‌های پیشین، از همان بدو امر، در لوح وجودشان حک شده است.

باوجوداین، کودکی شما نباید تعیین‌کننده والدگری شما باشد. حال چرا برخی از والدین می‌توانند این چرخه را بشکنند و برخی دیگر که عمیقاً به فرزندان خود اهمیت می‌دهند و بیش از هرچیز می‌خواهند اشتباهات فرزندپروری خود را جبران کنند، برای انجام همین کار مشکل دارند؟

یکی از دلایلش این است که ما گاهی می‌دانیم چه کاری را نباید انجام بدهیم ولی نمی‌دانیم در عوض چه کاری را باید انجام بدهیم. الیزابت استیت، مربی والدین و نویسنده کتاب والدگری به‌مثابه زبان دوم، به من می‌گفت که اگر افراد الگوهای دیگری غیر از والدین خود نداشته باشند، احتمالاً رفتارهای والدین‌شان ازجمله رفتارهای منفی را به‌طور خودکار پیش‌فرض خود قرار می‌دهند. در امریکا، خانواده‌های هسته‌ای بسیار منزوی‌تر از گذشته هستند. بسیاری از ما بزرگ می‌شویم، بدون اینکه شاهد فرایند فرزندپروری فراتر از آنچه که خود در معرض آنیم باشیم. به گفته‌ی استیت اگر قبل از والدشدنِ خودتان هرگز مراقبت‌گری را تمرین نکرده باشید، احتمالاً با مشکل مواجه خواهید شد. با اینکه نوجوانان امروزی ممکن است نوعی تجربه غیررسمی از تماشای کودکان کوچک‌تر داشته باشند، اما بسیاری از والدین به پرستار کودک با سن بیشتر روی آورده‌اند یا به بزرگ‌سالانی متکی شده‌اند که فعالیت‌های ساختارمندی را برای کودکان خود رهبری می‌کنند.

استیت به من می‌گفت توصیه‌های والدین می‌تواند مفید باشد، اما جای مشاهده مستقیم را نخواهد گرفت. بسیاری از مراجعان او کتاب‌ها و مقالات زیادی مربوط به فرزندپروری خوانده‌اند و در این زمینه باسواد محسوب می‌شوند؛ آن‌ها می‌دانند که باید به کودکان چه بگویند، اما نمی‌دانند که با چه زبان بدن و لحنی آن را ادا کنند. پس آنچه واقعاً می‌تواند به افراد کمک کند تا از الگوی والدین خود دور شوند یافتن شخص دیگری در زندگی واقعی است تا از او تقلید کنند، یک الگو، یا حداقل کسی که نقاط قوت خاص او نقاط ضعف والدین‌شان را جبران می‌کند.

چند نفر از والدینی که با آن‌ها صحبت کردم دقیقاً به همین اشاره کردند. وقتی مارتا از تمایل خود به ایجاد مکالمات دوطرفه با پسرش به‌جای دستوردادن حرف می‌زد، به این اشاره کرد که «من از پیش از آغاز دوره مکتب پسرم این را یاد گرفتم.» می‌گفت وقتی معلم‌ها کودکان را برای زنگ تفریح بیرون می‌آوردند، متوجه شدم که آن‌ها به دانش‌آموزان نمی‌گویند که کُت‌های‌شان را بردارند و در عوض می‌پرسیدند: «برای آماده‌شدن به چی نیاز دارید؟» والدین دیگری که من با آن‌ها مصاحبه کردم پدربزرگ و مادربزرگ‌شان، دوستان‌شان و مربیان ورزشی کودکان‌شان را به‌عنوان الگوی خود قرار داده بودند. محققان نیز به من گفتند که همسران حامی می‌توانند به‌شدت از انتقال والدگری جلوگیری کنند. اگر همسر شما به‌عنوان هم‌والد از رفتارتان با کودکی که هر دو بزرگ می‌کنید خوشش نمی‌آید، طبیعتاً انگیزه لازم را دارد که به شما بازخورد بدهد تا تغییری حاصل شود.

حتی با وجود بهترین اثرگذاری‌های جهان بر شما، ممکن است ناخودآگاه اشتباهات والدین خود را تکرار کنید، اگر خودتان با آن موارد به صلح نرسیده باشید. خانم بکی کندی، روان‌شناس بالینی و اینفلوئنسر والدین در اینستاگرام، که با نام «دکتر بکی» مشهور است، باور دارد که اغلب اوقات، واکنش افراد به رفتار کودکان‌شان درواقع واکنشی به خاطرات دوران کودکی خودشان است. او به من گفت که شاید در کودکی، وقتی اسباب‌بازی می‌خواستی، با دوری یا عصبانیت والد مواجه می‌شدی و بنابراین یاد گرفتی وقتی درخواستی دارم بزرگ‌ترها خوش‌شان نمی‌آید. حالا خودت بزرگ‌تر هستی و کودک داری که گریه می‌کند و با التماس بستنی می‌خواهد. اگر در سخت‌گیری به او زیاده‌روی می‌کنی شاید به دلیل این باورِ درونی‌شده‌ات باشد که درخواست‌کردن کاری شرم‌آور است. رهایی از این تداعی‌های ذهنی بسیار سخت است؛ آن‌قدر زود و بی‌سروصدا در تاروپود شخصیت ما بافته می‌شوند که شاید حتی متوجه حضورشان نشویم.

در این راستا خانم بکی ما را به‌سوی «بازوالدگری» رهنمون می‌شود: بر تجارب دوران کودکی‌تان تأمل کنید و با جزییات کامل تصور کنید که والدین‌تان در آن لحظات چه کار دیگری می‌توانستند انجام بدهند. اگر بتوانید واکنش ملایم‌تری از آن‌ها را در فروشگاه اسباب‌بازی متصور شوید، شاید در دوکان بستنی‌فروشی هم بتوانید کم‌تر از کوره در بروید. درنهایت، شاید به همان پدر و مادری بدل شوید که همواره در آرزوی داشتنش بودید.

بااین‌حال، اگر فرمان والدگری خود را به دست دوران کودکی‌تان بدهید، گاهی اوقات شما را به‌سمت اصلاح یا جبران افراطی سوق خواهد داد. محققان سبک‌های فرزندپروری را اغلب در یک ماتریس دومحوری قرار می‌دهند: محبت و محدودیت. به گفته‌ی استیت، بسیاری از افراد با والدین «سخت‌گیر» (محبت کم و محدودیت زیاد) بیش از حد به والدگریِ «سهل‌گیر» (محبت زیاد، محدودیت‌های بسیار کم) تمایل دارند و برعکسش هم صادق است. چندین نفر از والدین قضایای گیج‌کننده‌ای را در این باب مطرح کردند. یکی از مادران که تحت تربیتی به‌شدت سختگیرانه بزرگ شده بود، به من گفت وقتی به والدگریِ سهل‌گیر گرایش پیدا می‌کند، متوجه می‌شود که کودکانش شروع به بدرفتاری و خشونت می‌کنند. فرد دیگری گفت که از درگیری به هر قیمتی اجتناب می‌کرده است، زیرا پدر و مادرش زیاد دعوا کرده بودند. اما بعد متوجه شده که همین او را به یک تخته فرشی بدل کرده که همه می‌خواستند از رویش رد شوند.

مارینوس ون آی‌ژندورن، روان‌شناسی که در کالج دانشگاهی لندن و دانشگاه موناش استرالیا تدریس می‌کند، به مشکل بالقوه دیگری در والدگری که ریشه در کودکی والدین دارد اشاره کرد: افرادی که نمی‌توانند طور دیگری باشند و طور دیگری عمل کنند و از این بابت احساس عجز و یأس دارند، طبیعتاً درمورد والدگری خود نیز اعتمادبه‌نفس ندارند و نهایتاً وقتی می‌بینند تلاش‌های‌شان کارساز نیست، احساس فرسودگی و بی‌کفایتی می‌کنند. همین به‌خودی‌خود می‌تواند به تربیت خشن و تنبیه‌های جسمی و روانی فرزند منجر شود. همان‌طور که استیت می‌گوید: «وقتی با ترس یا احساس گناه والدگری می‌کنیم، از بهترین تصمیم‌های‌مان در مسیر فرزندپروری دور و دورتر می‌شویم.»

هنگام صحبت با مادری که خیلی دوست داشت با کودکانش بهتر از آنچه با او رفتار شده بود رفتار کند، به یاد همین موضوع افتادم. او خیلی تلاش می‌کرد که ملایم باشد و بعد، وقتی کودکانش بدرفتاری می‌کردند، دچار ناکامی می‌شد و از کوره در می‌رفت. عنصری از تراژدی یونانی در اینجا وجود دارد، پدر و مادرها از والدین خود فرار می‌کنند و گاهی اوقات آخر سر از همان نقطه سر در می‌آورند. گویا همه‌ی تلاش‌های‌شان برای اجتناب از این پیشگویی ناخوشایند اتفاقاً به تحقق آن ختم می‌شود. این مخمصه را می‌توان در آنچه استاد بلسکی، از دانشگاه کالیفرنیا، درباره زندگی خودش با من در میان گذاشت خلاصه کرد. وقتی پسرش در تنگنای این تصمیم گیر افتاده بود که آیا برای تحصیلات دانشگاهی به همان راهی برود که پدرش رفته بود، بلسکی به او گفت: «تو نمی‌خوای کاری را که من انجام می‌دهم انجام بدهی، چون من انجامش می‌دهم. اما تو نمی‌خواهی از آ بگذری، باز چون من انجامش می‌دهم. در هر دو صورت من تو را کنترل می‌کنم.»

از جهتی حق با اوست: والدین ما، مرده یا زنده، ناگزیر در تصمیمات ما تأثیر دارند. اما شاید کلید رهایی از این احساس اسارت در نحوه تأمل ما بر دوران کودکی‌مان نهفته باشد، اینکه به‌جای مقصردانستن والدین خود با آن‌ها همدلی کنیم. هنگامی که در موقعیت مشابهی قرار می‌گیریم، شاید متوجه شویم که چقدر دشوار است همان پدرومادری باشیم که می‌خواهیم و چقدر سخت است که کسی را از عمق جان دوست بداریم و بااین‌حال گاهی اوقات او را ناکام بگذاریم. در چنین شرایطی شاید به این فکر کنیم که چرا والدین‌مان آن اشتباهات را مرتکب شدند و احتمال بدهیم که آن‌ها هم تا حدی اسیر تربیت خودشان بوده‌اند. به این ترتیب شاید با شناخت شباهت‌های‌مان، احساس نزدیکی بیشتری به آن‌ها پیدا کنیم.

زیبایی این حق مادرزاد در این است که می‌توانیم ویژگی‌های خوب والدین خود را حفظ کنیم و ویژگی‌های بد را رها کنیم. بیشتر افرادی که با آن‌ها صحبت کردم به ویژگی‌هایی اشاره کردند که والدین‌شان را به‌خاطر آن‌ها تحسین می‌کردند و می‌خواستند آن ویژگی‌ها را حفظ کنند. مثلاً بنجامین گیلیوم که در زمینه جوشکاری و تولید محصولات فولادی کار می‌کرد، در بچگی از والدینش آموخته بود که همیشه به همسایگان کمک کند، برای همسایه سالمندشان غذا ببرد یا اگر یکی از همسایه‌ها ناخوش‌احوال بود، کارهای حیاط خانه را برایش انجام دهد. او حالا پدر چند فرزند است و آن‌ها را نیز به این کارها تشویق می‌کند. مایلیک تیل، مؤسس یک شرکت محصولات مو، سخت کار کرده تا سبک والدگری متمایزی را در خودش به‌عنوان یک مادر پرورش دهد، اما همچنان به سختگیری مادرش احترام می‌گذارد و می‌خواهد آن را به روش خودش ادامه دهد. او به من گفت: «من سعی نمی‌کنم همه‌چیز رو دور بریزم.»

بنابراین، تربیت کودکان به روش خودتان به معنای از صفر شروع‌کردن نیست. شاید بیشتر شبیه به‌هم چسپاندن تیکه‌‌های ازهم جداشده باشد: از والدین، شریک زندگی و دوستان‌تان درس‌هایی بگیرید، گاه آن‌ها را بازآرایی کنید، وارونه کنید و شاخ و برگ بدهید. چه‌بسا این کاردستی پر از به‌هم‌ریختگی و ناکامی و نقص باشد. اما درعین‌حال حس آزادی به شما می‌دهد و شما را از چنگ تکرار ناخوشایندها رها می‌سازد.

منبع: ترجمان

 

مطلب پیشنهادی

جنین در رحم مادر به طعم غذاها واکنش نشان می‌دهد

پژوهشگران دریافته‌اند جنین در رحم به آنچه مادر می‌خورد واکنش نشان می‌دهد، از بو و طعم سبزیجات …