درخت اناری در داخلی حویلی ما بود هر سال مسیچهای در شاخهشان لانه برای خود میساخت. امسال هم طبق روال معمول برای خود لانه درست کرد و برای یک آینده روشن دو تا تخم در داخل لانه خود گذاشت. من همه روزه از این مسیچهها سر میزدم روزها میگذشت زندگی …
ادامه مطلبکودک دستفروشی که داکتر شد
بود نبود یک بچهی فقیر بود و نامش احمد بود. احمد برای اینکه خرچ مکتب و درس خواندن خود را پیدا کند، همیشه دستفروشی میکرد و دم دروازههای مردم میرفت. یک روز همان طوری که دستفروشی میکرد گرسنه شده بود و باخود گفت وقتیکه به دروازهی بعدی رسیدم باید یک …
ادامه مطلبزریر و زغالی
س.ن زریر یک پسرک چهار ساله بود. زریر پُشکها را دوست داشت، اما پشک سیاه زیادتر دوست داشت. به همین خاطر، مامایش برایش یک چوچهگک سیاه پشک آورد. زمستان که رسید و برف زد، پشک زریر کلانتر شد. پشک او آن قدر سیاه شده بود که وقتی پیش بخاری زغالها …
ادامه مطلب