دوشنبه , ۳۱ ثور ۱۴۰۳
خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام

به ما توجه کنید

نام من عبدالرووف است و سیزده سال عمر دارم. من در یک دوکان خیاطی شاگردی می‌کنم. سه سال است که مکتب نرفتم. وضعیت اقتصادی خانواده‌ی ما خراب است مجبور شدم که مکتب را ترک کنم.

در خانه هفت نفر هستیم و من فرزند کلان خانه هستم. پدرم مزدور کار است و روزها سر چوک برای کار می‌رود. کار هم نیست پدرم خیلی روزها بی‌کار می‌ماند. من مجبورم که کار کنم، در یک خانه کرایی زندگی می‌کنیم. پدرم به تنهایی نمی‌تواند خرچ خانه را پوره کند.

من هفته پنج‌صد افغانی شاگردانه می‌گیرم. کمی کمک به خانواده‌ ما می‌شود. صنف پنج بودم که مکتب را ترک کردم و اگر تاحال می‌رفتم صنف هشت می‌شدم. حالا که طرف وضعیت نگاه می‌کنم، فکر نکنم دیگه مکتب رفته بتوانم. کاش وضعیت کار و بار پدرم خوب می‌بود تا من مجبور به کار کردن نمی‌شدم، وضعیت کار و بار او هم روز به روز خراب شده و کار هیچ پیدا نمی‌شود و ماه ده روز کار پیدا کرده نمی‌تواند.

منم تلاش می‌کنم تا خیاطی را خوب یاد بگیرم و حداقل خودم بتوانم یک دکان خیاطی باز کنم. بناً من از دولت می‌خواهم که به اطفال توجه کند و نگذارد که هم‌سن و سال‌های ما از مکتب رفتن محروم شوند. لااقل برای کلان‌های خانواده‌ها زمینه کار را مساعد سازد تا اولادهای شان را مجبور نکنند که بروند کار کنند.

مطلب پیشنهادی

آدم شویم و انسانیت را یاد بگیریم

مروه شهرزاد باید قبول کنیم هرآنچه بر سر ما آمده، از دست خودمان است. بیهوده …