یکشنبه , ۳۰ ثور ۱۴۰۳
خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام

چه شادمانی ذلت‌باری

سمیه صبا

فقر بیداد می‌کند، ناامنی آرامش همه را ربوده، فساد پا روی گلوی ما گذاشته و داریم خفه می‌شویم. بی‌سوادی هویت بین‌المللی ما شده، از بی‌کاری رنج می‌بریم و صدها مشکل بزرگ دیگر، گریبان ما را گرفته است.

روزها قبل وقتی که از آموزشگاه به خانه برگشتم، از آن‌جایی که خیلی خسته شده بودم، موبایل را برداشتم تا لحظه‌ای سرگرم شوم. اول رفتم به سراغ آهنگ «همت کن» از بانو آریانا سعید و بعد از آن‌که به آن گوش دادم، برای با خبر شدن از اخبار روز به فیسبوک رفتم. در آن‌جا نوشته‌های زیبای را خواندم و تصاویر خوش‌آیند را دیدم. لحظه‌ای نگذشته بود که تصاویری از افرادی که برای ادامه زندگی یا به اصطلاح عام برای به‌دست آوردن «نان»، گرده‌های‌شان را در بدل پول  فروخته بودند، دیدم. بعد موبایل را به زمین گذاشتم. برای دقایقی از پنجره به بیرون نگاه کردم و بعد از آن برای این‌که خیلی به این موضوع فکر نکنم، خودم را به چیزهای مختلفی سرگرم می‌کردم تا این‌که بعد از چند ساعت فراموشش کردم. خوب، فردای آن روز وقتی به صنف درسی رفتم، استاد ما دوباره برای‌مان از آن افراد گفت و چند خبر تکان دهنده‌ی دیگر مثل این‌که گفت: خیلی از دانشجویان از فشار مشکلات اقتصادی به دخانیات رو آورده‌اند. تا چند دقیقه حتی نفس کشیدن هم برایم دشوار شد. جلوی خودم را گرفته نتوانستم. اشک‌هایم بی‌خود و پیهم سرازیر می‌شدند و دلم جای خیلی دور از این حرف‌ها را می‌خواست. فکر این که برای غذا اعضای از بدنت را بفروشی و این‌که از زیبایی جوانیت بگذری مرا از صنف بیرون کشید و دیگر صدای استاد را نمی‌شنیدم این که چرا من/ چرا ما باید این‌طوری باشیم، دلم را از خودم و از  زنده‌گی سرد ساخت.

از این‌که بازهم باید باشم این که هیچ راهی نداشتم/ نداشتیم بدتر از خبرهای بدی بود که شنیده بودم. ولی بدتر از همه‌ی این‌ها این بود که ما فقط فقر پولی نداشتیم ما، بدتر از آن هم داریم فقر علمی فقر جنسی … منظور من از فقر علمی این نیست که ما در مکتب کورس و یا دانشگاه از جمله شاگردان ممتاز باشیم، منظور من از علمیت از چیزی که جهان را ساخت، علمی که انسان‌هایی که زنده بودن برای‌شان زنده‌گی بخشید؛ من نمی‌گویم ما آن را نداریم من مطمین هستم که همه‌ی ما آن را داریم، اما آن را گم کرده‌ایم. در اصل ما هدف‌مان را گم کرده‌ایم، چیزی که برای آن زنده‌ایم: زنده‌گی، آرامش، آزادی ما آن را میان مشکلات‌مان گم کرده‌ایم. همه‌ی ما عالم هستیم ما تکرار نشدنی هستیم پس بیاید نام از خودمان باقی بگذاریم. بیاید الگوی دیگران باشیم نه درس عبرت آن‌ها، اسم از علمیت‌مان از زیبای افکارمان.

از همین نویسنده: کودکی به دنبال آزادی

ما همیشه فقر را اقتصادمان را مقصر می‌دانیم، ما هستیم من و تو مقصرهای اصلی هستیم. درست است شاید اقتصاد خوبی نداشته باشیم و شاید هم مقصر این موضوع خودمان نباشیم «ولی از این که فقر علمی را خودمان ساختیم از این‌که آن را پرورش دادیم مطمین هستم و فقر علمی فقر است که فقرهای دیگر را مثل فقر جنسی می‌سازد؛ فقری که باعث ترس ما از جامعه از دنیا از هم دیگرمان شده است؛ باعث بد شدن خودمان و بد دیدن اطرافیان‌مان باعث فرق قایل شدن بین جنسیت‌ها ولی بدتر از این هم داریم. ما فقیر اعتماد به نفس هستیم، اعتماد به خودمان، باور داشتن به هدف‌مان، ما همیشه خودمان را با دیگری مقایسه می‌کنیم. ما از گفتن چیزهایی که حقیقت دارند از حرف‌هایی که گفتن آن حق ما است، از حرف‌هایی که باید بگویم از حرف‌های درست که آن را می‌دانیم شرمنده می‌شویم. از گفتن حقیقت حراس  داریم و این است فقر اعتماد به خودمان و این‌ها هستند اشتباهات ما، اشتباهاتی که خیلی از ما آن‌ها را قبول نداریم، اما خیلی از ما آن‌ها را می فهمیم قبول‌شان هم داریم ولی فقط با گفتن یک کلمه از آن می‌گذریم «من نمی‌توانم». اما امتحان که شرط است یک بار امتحان کنیم، یک بار به خودمان باور کنیم آدم مفید باشیم کسی که ارزش استفاده از اکسیجن را دارد. پس بیاید فقر پولی را مقصر همه‌ی این‌ها ندانیم  انتظار معجزه نباشیم چون ما معجزه هستیم فقط نیاز به حرکت به یک هدف واقعی داریم، انتظار دیگری را نکشیم از خودمان شروع کنیم، خودمان را دوست داشته باشیم، فقیر اعتماد به نفس به خودمان نباشیم باید بگویم: حقیقت! را باید حقیقت تلخ را شیرین بسازیم بیاید تا به خودمان ایمان داشته باشیم و هیچ فقر را در وجود خودمان راه ندهیم فقیر نباشیم به خودمان و به حقیقت باور داشته باشیم. با فقر بجنگیم! مهم نیست چی‌کاره هستیم کی هستیم از کجا هستیم از کدام نژاد از کدام زبان کدام ولایت کدام کشور، مهم این است که ما هستیم. باید هم باشیم من و تو مثل گنجینه‌هایی هستیم که هنوز گم هستند و پیدا نشده‌اند چون کسی دنبال آن‌ها نگشته است ما باید خودمان را پیدا کنیم دنبال گنج درون‌مان باشیم و هیچ فقری در کشور خودمان افغانستان در خاک خودمان باقی نگذاریم.

فقر بلای بد و آفت کشنده‌‌ای خواهد بود که در هرلحظه‌‌ای از زنده‌گی، تعقیب‌مان می‌‌کند؛ به سایه‌‌ی شب مبدل می‌‌شود و این‌‌ها همه با جبر تاریخ، انتظار، رجعت و مسوولیت‌های‌مان گره خورده است. این‌ها تنها و تنها واقعیت زنده‌گی نیست؛ چیزهای زیادی اتفاق می‌افتد و به حقیقت نمی‌رسد؛ مثل واقعیت احساس مرگ که اتفاق نمی‌افتد و به حقیقت نمی‌‌پیوندد.

مطلب پیشنهادی

کودکی که سه سال در کابل، افراد مورد نظر طالبان را ترور کرد

#کودک‌خبر، کابل: یک نوجوان تفنگ‌ به دست، می‌گوید که از چهار سال به این سو …