نویسنده: زینب بازغ
وقتی تازه در یک خانه نوزادی به دنیا میآید اگر دختر باشد اکثریت مردم میگویند: «وی خانهی فلانی دختر شده، کاشکی پسر میبود… دختر چه به درد میخوره؟»
بعد از چند مدتی که این نوزاد دختر کمی بزرگ شد، مادر و اقاربش در گوشش میزنند که همراه پسران بازی نکند، بیرون نرود. هنگامیکه جوان شد، به مرحلهی مهم زندگی خود میرسد و در این مرحله مادر به دختر خود تذکر میدهد: «دخترم دیگه جوان شدی کار خانه ره بکو، دیگ پخته کو، جارو کو، ظرفها را بشوی و اگر حرف از درس باشه، گفته میشه درسه چه میکنی شوهر میکنی، میری. کار خانه را یاد داشته باش.»
معمولاً مادران در افغانستان عادت دارند که دختران خود را با دیگران مقایسه کنند و اگر کدام کار به درستی انجام ندهد، حرفشان در مقابل دختر بیچاره چنین است: «دختر فلانی ایقه (اینقدر) کاریگر است؛ بشرم همسن تو است!» وقتی که کمی بزرگتر شدند و از پس کار خانه برآمده بتوانند، یک غریبه به خواستگاریشان میآید. و اگر خواستگارها کمی ذهن روشن داشته باشند از دختر میپرسند که حاضر به ازدواج هست یا خیر، اکثریت مردم از دختری که قرار است شوهر بکند، چیزی نمیپرسند بلکه به زور بالایشان میقبولانند. دختری که راهی جز قبول رابطه نداره، خود را زیر بار غم میاندازد.
دختر بعد از ازدواج وارد یک خانه بیگانه شده و با افراد متفاوت روبهرو میشود. اگر در جمع یک فامیل خوب رفته باشد که خوب، اما اگر اعضای فامیل جدید نافهم و عقبمانده باشند، روزگارش بدتر از خانه پدرش میشود.
بلی! دختران کشورم اینگونه زندگی دارند.