دوشنبه , ۳۱ ثور ۱۴۰۳
خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام

کودک‌نوشت

یک شب رویایی

شهاب احمدی، کودک پناهجوی افغانی در ایران شب بود، روی تخت چوبی‌مان داخل حیاط دراز کشیده بودم و به رویاهایم فکر می‌کردم. بیشتر از همه به رویای بزرگی که در ذهن داشتم. همیشه دوست داشتم فضانورد بشوم. یک شب که داشتم به ستاره‌ها نگاه می‌کردم، چشم‌هایم سنگین شد. می‌خواستم بخوابم …

ادامه مطلب

دروازه‌ و پنجره‌های بسته

زهرا اسماعیلی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران پیر زن تازه از حمام بیرون آمده بود، جلوی آیینه ایستاد و موی‌هایش را با سشوار خشک کرد و یک طرفه روی شانه‌اش ریخت. لباس گُل‌گُلی زرد رنگش را پوشید، گونه و لب‌هایش هم صورتی کرد. به سمت آشپزخانه رفت و دو پیاله …

ادامه مطلب

مرغ‌های دریایی

زهرا اسماعیلی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران مرغ‌های دریایی کنار کشتی نشسته بودند، پاهای برهنه شن‌های ساحلی را لمس می‌کردند، دریا با موج‌های خروشان به سمت آدم‌هایی که در ساحل بودند می‌آمد. اما انگار یک نفر موج‌های دریا را با به قلاده بسته، چون آنها تاجای مرخصی جلو می‌آمدند و …

ادامه مطلب

بیشه‌ نور

زهرا اسماعیلی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران در یکی از دور افتاده‌ترین تیمارستان(کلینیک) شهر، مردی روی تخت دراز کشیده بود. نگران پرستارش بود. برخلاف روزهای دیگه پرده‌های اتاق جمع نبود تا بتوان امروز هم غرق آبی آسمان شود. داخل گلدان خبری از گل‌های تازه نبود و از همه مهم‌تر دستی …

ادامه مطلب

با چشم‌های او

مهدیه کریمی، کودک پناهجوی افغانستانی در ایران چشم‌های او چشم‌های من است. چشم‌های عسلی او چشم‌های عسلی من است. با چشم‌های او کودکی را دیدم و پشت سر گذاشتم، او به من می‌گفت: کودکان نقاشی‌های ساده‌ای می‌کشند. او به من می‌گفت: کودکان خانه و کوه می‌کشند. او به من می‌گفت: …

ادامه مطلب

خرس به من چشمک می‌زد، کسی باورم نمی‌‌کند

فاطمه میرزایی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران   آن شب در خانه ماندم از زیر زمین صدای خنده‌‌ای بلندی را شنیدم. کسی جز من در خانه نبود، پس صدای خنده‌ای چه کسی بود؟ سعی کردم خودم را سرگرم کنم، تلویزیون را روشن کردم و مشغول دیدن آن شدم که صدای …

ادامه مطلب

چاه‌کَن در چاه است

زهرا اسماعیلی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران   من می‌خواهم داستانی واقعی براساس زندگی خودم تعریف کنم؛ داستانی که هم از دوستی و هم از دشمنی اسم‌ برده است. سلام! من زهرا دختری که عاشق کتاب خواندن، بیرون رفتن با دوستانم هستم و رشته‌ی ورزشی مورد علاقه‌ام والیبال هست. خواننده‌ی …

ادامه مطلب

هویجی روی برف‌ها

مینا عطایی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران زمستان بود و مه غلیظی که در روستا بود با هوای تاریک شب منظره‌ی شگفت‌انگیزی درست کرده بود. آدم برفی که جلوی تنها خانه‌ی آن دور و برها بود، به سختی دست‌های چوبی‌اش را تکان داد و سعی کرد روی برف‌ها که تقریباً …

ادامه مطلب

جادوگرِ خواب‌خُور

مینا عطایی کودک پناهجوی افغانستانی در ایران دیگر دنبال راه‌حل مشکل نبود و همه به آن عادت کرده بودند. همه‌ی آدم بزرگا آشفته بودند و هیچ‌کس نمی‌دانست می‌خواهد که چه کاری بکند چون امکان نداشت کسی بیشتر از سه بار از خواب نپریده باشد. از همه بدتر بچه‌ها بودند که …

ادامه مطلب

خانواده‌ی بیمار

مینا عطایی، کودک پناهجوی افغانستانی در ایران در شهر ما، داشتن مار خیلی چیز مهمی بود، هر خانواده‌ای ثروتمندی هرطور که می‌خواستند از آن‌ها استفاده می‌کردند. مثلاً از مار به جای طناب استفاده می‌کردند: یا لباس‌های‌شان را روی آن آویزان می‌کردند یا این‌که بچه‌ها با آن طناب‌بازی می‌کردند. بالش، شال‌گردن …

ادامه مطلب