یکشنبه , ۳۰ ثور ۱۴۰۳
خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام

کودک‌نوشت

عکس کلاغ در دیوار خانه‌ی ببر

مریم فیضی کودک پناهجوی افغان در ایران   همیشه بعد از خوردن صبحانه به دیدن آن عکس کلاغ می‌رفتم که روی دیوار خانه‌ی ببر و پلنگ بود. می‌خواستم از آن‌ها بپرسم که آن عکس را از چه کسی گرفته‌اند. چون بسیار چیزها را را دزدیده بودم هیچ‌کس با من دوست …

ادامه مطلب

او زن می‌تواند هر هفته علف‌ها را درو کند

مترجم: احسان‌الله بکتاش دانش‌آموز صنف ششم خانم جونس شوهر نداشت اما دو پسر داشت. این پسران بسیار بزرگ، قوی و اما تنبل بودند. روزهای شنبه به مکتب نمی‌رفتند و مادرشان همیشه می‌گفت: پسرا! لطفاً علف‌های داخل باغ را بعد از ظهر درو کنید. بچه‌ها این کار را خوش نداشتند اما …

ادامه مطلب

خندیدن به انلگیسی

مترجم: احسان‌الله دانش‌آموز صنف ششم ماری یک دختر انگلیس بود اما در رُم ایتالیا زندگی می‌کرد. او شش ساله بود. سال گذشته به او گفت: «ماری! تو حالا شش ساله هستی و تصمیم داری که در این‌جا مکتب‌ات را شروع بکنی. تو این‌جا را زیاد دوست خواهی داشت، زیرا این …

ادامه مطلب

پرتاب بکس برای برگرداندن کلاه

مترجم: احسان‌الله بکتاش دانش‌آموز صنف ششم آقای جونیس روزهای کمی تعطیلات داشت. او گفت: «من تصمیم دارم با قطار به کوه‌ها بروم.» او بهترین لباس‌های خود را پوشید و بکس کوچکی برداشت و به ایستگاه رفت و سوار قطار شد. او کلاه قشنگی داشت و در جریان سفر برخی اوقات …

ادامه مطلب

زن کهن‌سالی که از سرقت یک بانک جلوگیری کرد

ترجمه: مهدی ۱۲ ساله، دانش‌آموز انگلیسی سه‌شنبه گذشته، یک زن کهن‌سالی از فروشگاهی بیرون شد. او به یک بانک رفت و در نزدیکی دروازه‌ی آن یک موتری را دید که یک مردی از آن بیرون شد و داخل بانک شد. زن کهن‌سال به داخل موتر نگاهی انداخت و دید که …

ادامه مطلب

نامه‌ای به مادرم افغانستان؛ دردهایم با فرار از آغوش تو شروع شد

زهرا اسماعیلی ۱۵ ساله، دانش‌آموز مکتب فرهنگ افغانستان در ایران مادرجان! دردهایم از آنجایی شروع شد که از آغوش تو فرار کردم و به جایی آمدم، به جایی که به آن تعلق نداشتم. قرار بود جایی زندگی کنم  که نیاکانم آنجا باشند. جایی که تاریخ‌اش به اسم ما بود، نه …

ادامه مطلب

نامه‌ای از مادرمان افغانستان: گاهی ماندن شما در کنارم، خیلی عذابم می‌دهد

مینا عطایی پانزده ساله، دانش‌آموز مکتب فرهنگ افغانستان در ایران   فرزندانم! گاهی ماندن شما در کنارم، خیلی عذابم می‌دهد! هر روز تماشاگر وحشت و ترس شما هستم. خشم بیگانگان، همه‌ی‌تان را از زندگی سیر کرده است. جاهای خالیِ کنارم هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، دیگر آبی برای سیراب …

ادامه مطلب

نامه‌ی افغانستان به فرزندانش؛ روزی بازگردید به آغوش خودم

هانیه نورزایی ۱۴ ساله، هنرجوی صنف داستان‌نویسی مکتب فرهنگ افغانستان در ایران   پس، حال بدی است وقتی که می‌بینی بچه‌هایت از تو دور می‌شوند؛ از تو فرار می‌کنند. حال بدی است وقتی بچه‌هایت از آغوش تو به آغوش دیگری پناه می‌برند. حال بدی است وقتی می‌بینی بچه‌هایت این گوشه …

ادامه مطلب

نامه‌ای به مادرم افغانستان؛ تو را تنها گذاشتم خجالت می‌کشم

مینا عطایی، کودک پناهجوی افغانستانی در ایران   #مادرم! از این‌که تو را تنها گذاشتم و به دیاری دیگر پناه برده‌ام، از تو خجالت می‌کشم! اعضای بدنم از این درد دوری تو خسته شده‌اند. بمب، گلوله و راکت، جای باران را در سرزمین عزیزم گرفته است و تو شاهد ترس …

ادامه مطلب

خسته شدم! بس نیست؟

زهرا اسماعیلی، کودک پناهجوی افغانستانی در ایران   بس نیست؟ چقدر طمع؟ چقدر می‌توانید پست باشید؟ با رفتن شما شادی‌هایم رفت! آغوشم را برای فرزندانم باز کردم، آغوش مرا با دست‌های‌شان کنار زدند و به آغوش دیگری پناه بردند. جای جدیدتان چطور است؟ امیدوارم مرا فراموش نکرده باشید. به پرچم …

ادامه مطلب