نویسنده: مروه شهرزاد
این روزها بیشتر به گوشههایی از خاک کشورم فکر میکنم که دهکدههایی هستند و در آن دهکدهها چهاردیواریهای کوچکی است و در آن چهاردیواریهای کوچک، قهرمانهایی زندهگی میکنند که فقط و فقط به چشم نانخوار اضافی یا هم یک بار اضافه دیده میشوند.
وقتی دختر عروس میشود، برای او یاد میدهند که قدر شوهرش را بداند؛ چون او بیرون از خانه کار میکند و برایش لقمه نانی میآورد. برایش فرزندان زیادی به دنیا بیاور تا او کنار تو خوشبخت باشد، برایش غذاهای لذیذ آماده بساز، هرگاه خسته از کار برگشت، برایش با لبخند چای بیاور مبادا بیتوجهی کنی، برایش خود را آراسته و مرتب کن تا دنبال زن دیگری نیافتد و خانهات خراب شود.
آن دختر معصوم با این حرفها فکر میکند که هرچه دارم را فدای شوهرم کنم؛ در حالیکه به مردها میگویند حالا دیگر ازدواج میکنی، بزرگ میشوی، همانند یک مرد با سیاست رفتار کن تا روی شانههایت بالا نشود، تا فردا فرزندانت و همسرت (زنت) از تو بترسد، وقتی ترس ایجاد کردی نظم خانه در دست توست، آنگاه مرد حس مینماید که من باید همیش با سیاست (خشن) رفتار کنم. میشود جای همه این حرفها، برای دختران ما بگوییم: دختر نازم! تو بزرگ شدی و قرار است یک خانواده بسازی، شاید دو آدم متفاوت باشید ولی با تفاوتها هم کنار بیایید و با عشق، محبت، همکاری و رفتار خوب، زندهگیتان را بسازید. برای پسران ما یاد بدهیم: دختری که قرار است با او ازدواج کند، خانهیی که در آن بزرگ شده را بهخاطر تو رها میکند تا ملکهی خانه تو باشد نه غلام خانهات، به علایقاش احترام بگذار و عشق بورز. کارهای خانه تنها مسوولیت او و کار بیرون تنها مسوولیت تو نیست، میتوانید با هم بیرون کار کنید و کار خانه را نیز مشترکاً انجام دهید. بگذار کنار تو احساس آرامش کند و ترا قهرمان خود بداند نه یک کابوس وحشتناک. بگذار شانههایت بوی امنیت بدهد نه بیزاری و اگر میخواهی احترام شوی، باید بدانی که برایش احترام قایل باشی.
ای کاش بهجای زشتیها به همدیگر خوبیها یاد بدهیم تا در آینده، مادران مهربان و موفق و پدران با مسوولیت و خوشرفتار تقدیم جامعه کنیم نه زنان عقدهای و مردان خشن.