یکشنبه , ۳۰ ثور ۱۴۰۳
خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام

مکتب رویایی من

سمیه صبا

این را که همه می‌دانند مکتب دومین جای و برای بعضی‌ها اولین‌جایی است که روش زنده‌گی، آداب و راه رسیدن به آرامش را می‌آموزند. اما، در افغانستان به دلایل مختلفی مثل سطح پایین اقتصادی، هیچ توجهی به مکاتب و دانشگاه‌ها نمی‌شود. بلی! متاسفانه همین‌طور است و دیگر برای مردم و خودمان درس آن‌قدر هم مهم نیست، ما مهم نیستیم، آینده‌ی ما این‌که چقدر آزار داده می‌شویم.

من مثل هر دانش‌آموز دیگری، چون زنده‌گی دوم من مکتبم بود و است، در ذهنم مکتب رویایی داشتم؛ مکتبی که با استادانی پُر از شوق‌وشور درس باشند، این‌که آمده باشند با هر طور شاگردی سروکله بزنند؛ استادانی که مهربان باشند. من نمی‌گوییم استادان مکاتب دیگر این‌طور نبودند؛ نه آن‌ها به اندازه‌ی که دل من می‌خواست پر شوق نبودند. من مکتبی می‌خواستم که  آن‌قدر درس باشد که دیگر وقت به فکرهای خسته‌کن و آزاردهنده نداشته باشم. مکتبی که استادانش درکت کنند و حرف‌هایت را بفهمند و کارشان به‌خاطر پول نباشد.

من آدم حسودی نیستم ولی به شاگردان مکاتب کشور‌های دیگر حسودی می‌کردم و خیلی از نداشتن هم‌چین مکتبی ناراحت بودم. من مکتبی با کتاب‌های پاک و جدید، میز و چوکی‌هایی که صاحب دیگری ندارد، مکتبی که مدیرانش صدایت را می‌شنوند، مکتبی که صنف‌هایش پُر از صمیمیت و آرامش است. دل من این‌طور مکتبی می‌خواست.

از همین نویسنده:

چه شادمانی ذلت‌باری

کودکی به دنبال آزادی

من نمی‌خواهم تبلیغ کنم اما من مکتب رویاهایم را یافتم، مکتبی که زنده‌گی جدیدی را در آن شروع کردم و من در این مکتب یک بار دیگر حسودی کردم، به کودکانی که از اول در این‌جا شروع می‌کنند.

این‌جا، مکتبی است باور نکردنی با استادانی که هیچ وقت از همکاری و آموزش دادن خسته نمی‌شودند. این‌جا هیچ کسی به‌خاطر پول کار نمی‌کند. باور نکردنی‌ست اما برای تمامی دانش‌آموزانش که دختر هستند، رایگان درس می‌دهند و دلیل‌شان هم خیلی زیبا است، می‌گویند «به‌خاطر این که در افغانستان کسی به دخترها اهمیت نمی‌دهد.» مکتبی که با درس‌هایش می‌سازد، مکتبی که طرز زندهگی کردن را در آن می‌آموزی، مکتبی که لحظه‌هایت برایت ارزشمند می‌شوند. در این‌جا، پُر از اعتماد به‌نفس می‌شوی، استادان‌مان زیاد نیستند چون امکان ندارد بیش از ده و یا یازده دانشمند بتوانند یک جای شوند. آن‌ها چند نفری متفاوت از جامعه هستند، آدم‌هایی که واقعاً دوست دارند بیاموزانند و به آینده کشورشان کمک کنند.

من در این مکتب یکی را بهتر از دیگری یافتم؛ آدم‌هایی که فکر می‌کردیم از افغانستان نیستد یا این‌که شاید این‌جا زنده‌گی نکرده‌اند یا فقر و درد ندیده‌اند. اما آن‌ها از افغانستان هستند این‌جا زنده‌گی کرده‌اند و هر طور درد را مثل بقیه افغان‌ها دیده اما انسان‌های منحصر به فردی هستند. شاید شما با خودتان بگویید این‌قدر هم که نه، دیگر نمی‌شود این‌قدر خوب باشند، اما خیلی بیشتر از این‌ها آن‌ها واقعاً شاگردان‌شان را مثل خانواده‌شان دوست دارند. استادانی که زنده‌گی‌شان را وقف آینده‌ی ما می‌کنند، من خیلی از وقت‌ها که ناراحت می‌شدم و می‌خواستم کاری برای مردم انجام بدهم و اما بعد از دیدن خودم ناامید می‌شدم، اما این استادان به من این را آموختند که باید در حرکت باشم این که من خیلی توانایی دارم این را به تمامی ما آموختند.

حال می‌خواهم مثل استادانم باشم، آدم پُر از دست‌آورد و با هدف‌های بزرگ. از تمامی استادانم خیلی متشکرم از این‌که لیسه عالی خصوصی اسماییل بشری را ساختند و برای ما که ناامید شده بودیم، نه تنها اُمید بلکه هدف هم دادند. ممنون هستم از تمامی زحمات‌شان.

مطلب پیشنهادی

آدم شویم و انسانیت را یاد بگیریم

مروه شهرزاد باید قبول کنیم هرآنچه بر سر ما آمده، از دست خودمان است. بیهوده …