نویسنده: ثمینه سلیمان
سالهاست کودکان وطنم در رنج به سر میبرند، دردهای زیادی را تحمل کردهاند. روحیه اصلی دوران کودکی را که باید میداشتند، ندارند یک کودک صحتمند نیست همهیشان از جنگ ترسیدهاند، به گوشه و کنار جادههای بیپناه نشستهاند و لقمه نانی ندارند تا شب را صبح کنند و خود را سیر نگه دارند.
کودک وطنم آرزوی زیادی داشت که درس بخواند، تحصیل بکند ولی اوضاع آنچنانی که انتظار میرفت، تغییر نکرد. کودکان وطنم شب و روز خود را گم کردهاند وخود را در برابر دنیا ناتوان حس میکنند. وقتی هر روز خبر مرگ یکی از اعضای فامیلش را میشنوند، انرژیشان کمتر و کمتر میشود. نااُمید از خانه بیرون میشوند و حتا این را هم نمیدانند که به خانه دوباره بر میگردند یا خیر؟
از همین نویسنده:
این کودکان دردیده از چه چیزهایی اُمید و روحیه مثبت بگیرند؟ چرا کسی صدای ما را نمیشنود؟ زندگی من در حال تباهی است، در مسیر بدبختی روان هستیم، در تاریکی افتادیم، خود را فراموش کردیم و تسلیم دیگر ممالک شدهایم. آنها ما را تحت کنترول خود گرفتند از دست حمله وحشیانهی آنها رهایی پیدا نمیکنیم. آنها افکار مثبت ما را به منفی تبدیل کردهاند، زندگی ما به خرابی است. کودکان ما روز به روز ضعیف میشوند، دیگر نمیتوانند صدای خود را بلند کنند، چرا که آنها میفهمند که دیگر کسی صدایشان را نمیشنود و مرهم زخمهایشان نمیشود. فکر میکنند که در دریایی غرق شدهاند که هیچ کس و هیچ راه برای نجات ندارند. بسیار درد کشیدهاند، مظلوم و بیچاره شدهاند. اما، ما خاموش نمیشینیم و با جهل مبارزه میکنیم. روزی ما این وطن را آباد میکنیم و شما هم افسوس خواهی خورد و آهی خواهید کشید که چرا اینقدر جاهل بودهاید.
کودک درد دیدهی وطنم تو موفق میشوی، تو پیروز پیروز میشوی، فقط بجنگ و سکوت نکن، ما با شما هستیم و با هم یکجا میجنگیم.